طلایه دار
شبی مردی به همسر خود گفت : فردا صبح زود بیدار خواهم شد، به کوه خواهم رفت تا هیزم بار خر کنم و پیش از ظهر به خانه بر می گردم . زن گفت : بگو انشاءا... مرد گفت : انشاءا... گفتن ندارد . خر تندرست و سالم است ، علوفه خورده و الان هم در حال استراحت است . من هم که سالم هستم و تا فردا هم نخواهم مرد ! شب را خوابیدند و مرد اول صبح ، از خواب بیدار شد خر را برداشت و به طرف کوه حرکت کرد . از قضای روزگار ، غلامان و خادمان آشپزخانه کاخ شاه ، برای جمع آوری هیزم به کوه آمده بودند . خر مرد را به زور گرفتند . مرد اعتراض کرد . کتک مفصلی به او زدند و مرد را وادار کردند تا شب سه بار از کوه هیزم جمع کند و تا کاخ ببرد و برگردد . نیمه های شب بود که مرد خسته و نالان به خانه برگشت . خر را برده بودند و هیزمی هم همراه نداشت . در زد زن پرسید : کیست ؟ مرد گفت : انشاءا... منم باز کن . این ضرب المثل وقتی به کار می رود که بخواهیم بگوییم انجام هر کاری خواست و رضایت خداوند را می خواهد . |